کد مطلب:316164 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:243

در جنگ صفین
همان طور كه شما عزیزان می دانید جنگ صفین، جنگی بود كه ما بین امیرالمؤمنین (علیه السلام) و معاویه درگرفت و یكی از طولانی ترین جنگ های تاریخ اسلام می باشد. حضرت اباالفضل (علیه السلام) نیز به همراه پدرش در این جنگ شركت كرده بود.

وقتی سربازان معاویه آب را به محاصره خود درآوردند، قبل از آنكه امام علی (علیه السلام) دستور حمله همگانی را بدهد، ناگهان فردی با صورت پوشیده وارد میدان شد و در جای بلندی قرار گرفت و با صدای بلند گفت:

«شجاعترین شما كیست؟ آیا از شما كسی جرأت دارد جلو بیاید، تا تكلیف كارش یكسره شود؟».



[ صفحه 16]



معاویه وقتی این سخنان را شنید، با فریاد بلند «ابوشعثا» كه یكی از نیرومندترین مردان شام بود را فراخواند و به او گفت: «ابوشعثا برو و كار این جوان مغرور را یكسره كن، تا سرنوشت او برای دیگران درس عبرتی شود».

اما ابوشعثا پاسخ داد: «من هرگز این كار را نخواهم كرد، زیرا مردم شام مرا قهرمان بی نظیری می دانند كه توانایی مقابله با صدها نفر را دارم، آیا شایسته» است كه برای كشتن چنین فردی روانه میدان جنگ شوم؟»

ولی من برای اینكه پاسخ این فرد را بدهم، یكی از پسرهای خود را می فرستم تا كار این جوان را یكسره كند. آن گاه، ابوشعثا یكی از پسرهای نیرومند و شجاع خود را برای مقابله با آن جوان روانه میدان كرد.

پسر ابوشعثا وارد میدان شد و پس از رجزخوانی شروع به مبارزه كرد، اما هنوز چند دقیقه ای از زمان مبارزه نگذشته بود كه آن جوان نیرومند، فرزند ابوشعثا را به هلاكت رساند.

ابوشعثا تا این وضعیت را مشاهده كرد، یكی دیگر از پسران خود را به میدان فرستاد. اما او نیز به مانند پسر اولی پس از



[ صفحه 17]



چند لحظه مبارزه به هلاكت رسید.

در تاریخ آمده است كه ابوشعثا هفت پسر داشت كه همگی در آن مبارزه به هلاكت رسیدند. پس از كشته شدن پسر هفتمی ابوشعثا در حالی كه خشم از سر و رویش می بارید به میدان جنگ رفت، ولی خود او نیز چند دقیقه ای بیشتر دوام نیاورد و كشته شد.

پس از كشته شدن ابوشعثا دیگر هیچ یك از سربازان معاویه جرأت نكردند در برابر آن جوان قرار بگیرند و آن جوان به سوی لشكرگاه خود بازگشت.

حضرت علی (علیه السلام) او را نزد خود فراخواند، و نقاب از چهره اش برداشت در حالی كه انبوهی از جمعیت مشتاق و منتظر بودند تا ببینند این فرد چه كسی می باشد كه چنین رشادتی از خود نشان داده، ناگهان مشاهده كردند كه این جوان كسی نیست جز حضرت اباالفضل (علیه السلام). پدرش او را در آغوش گرفت و صورتش را بوسید. [1] .



[ صفحه 18]




[1] كبريت احمر، ج 3، ص 34.